Sonntag, 23. Mai 2010

oldboy

پیر پسر :
تنهایی عریان می کند هر آنچه که در اعماق خودت در جامعه پنهان کرده ای.
پانزده سال زمان کمی نیست برای زندانی بودن در آپارتمان کوچکی که تنها پنجره اش به بیرون , صفحه کوچک تلویزیونی است که هر ثانیه آن نیز خبر از فاجعه و جنگ و انتقام می دهد. صفحه ای هر چند کوچک اما تاثیر گذار بر هر لحظه خود یا ناخود آگاه فردی که سعی بر باز تعریف تمامی مفاهیم گره خورده در پس ذهن خود را دارد.
فیلم پیر پسر چون شمار متعددی از فیلمهای ژانر خود تماشاگر را با ماجراجویی آغشته به انتقام شخصیت اصلی فیلم همراه می کند. اما عنصری که فیلم را از درامی ساده به اثری با ارزش تبدیل می سازد , نقطه دید کارگردان و نویسنده نسبت به مقوله انتقام می باشد . چرا که این توصیف در فیلم از نگاهی فردی جدا شده و به گونه ای زیرکانه در بستر جمعی اتفاق می افتد . این فقط اود سو هو نیست که به اتنقام می اندیشد بلکه تسری این حس به تک تک بازیگران کلیدی فیلم مخاطب را با اندوهی فراتر از یک تسویه حساب شخصی رو به رو می کند . تصاویر پخش شده در تلویزیون حاکی از این فاجعه در بعدی فراتر است . سقوط رئیس جمهور وقت کره جنوبی , پیروزی تیم فوتبال کره شمالی بر کره جنوبی و حملات یازده سپتامبر .
در تابلوی معتادان نمایش تلویزیونی اثر راجر براون تصویر نیمه شب یک محله از شهر ی برای نمایش تسلط تلویزیون و تاکید بر نفوذ آن در زندگی شخصی ما نمایش داده شده است .
این نقاشی تصویر گر لحضه سکون در آپارتمانهای متعددی است که مخاطبان تلویزیون مجذوب برنامه های یکسان می شوند .
به نظر میرسد هنرمند قصد دارد که بگوید این افراد جدا از هم با ورود به یک تجربه تلویزیونی مشترک انزوایی گروهی را تجربه می کنند. با وجود اینکه آنها در نزدیکی یکدیگر زندگی میکنند مشاهده تلویزیون گره ایست که آنها را به هم متصل میکند.آنها بوسیله این نمایش الکترونیکی هیپنوتیزم شده اند. مفهوم جذب جمعی که در این تابلو نشان داده شده است همان مفهومی را به ذهن می رساند که زیر متن پیر پسر به آن گره خورده است . رسانه در دنیای امروز از مفهوم جمع برداشت فردی و از مفهوم فرد برداشت جمعی را به مخاطب منتقل می کند . تفکرات یکسان و نقطه نظر ات هم تراز جماعتی که در گرداب برنامه سازی هماهنگ رسانه ها گیر افتاده اند , جامعه را در راه خطر هدایت ماشین گونه ای قرار می دهد که در آن برادران بزرگتر ( ارجاع به 1984 جورج اورول ) تفکرات خود را از طریق رسانه به توده منتقل می کنند .
ژاک دریدا در کتاب سیاست دوستی سوالی را مطرح می کند و اینکه چطور می شود از دیدگاه دوستی , سکس و هر گونه رابطه ای به دنیای جدید پای گذاشت . به دنیایی که رسانه ها عهده دار انتقال مفاهیم بصری و شنیداری به مخاطب می باشند. آیا این صحت ندارد که رسانه و مهمترین آن یعنی تلویزیون باز آفرینی چند باره تمامی مفاهیمی را عهده دار هستند که سالیان و به خصوص تا قبل از انقلاب صنعتی جوامع بشری با آن رو برو بود .
اینکه همگام با روابط در جوامع سنتی چگونه تابو , نشان قدرت را به همراه می کشد و اینکه چطور در جوامع مدرن این ساختار شکنیهاست که انتقام را به لذت و لذت را به تابو تبدبل می کند .سوالی است که همواره نویسنده در پیر پسر با آن روبه روست . چرخه ای که گریبان گیرتمامی شخصیتهای محوری فیلم می باشد. در اینکه او د سو هو تنها دریچه نگاه خود را به دنیا ی بیرون جعبه جادویی می انگارد , شکی نیست . او در جایی در فیلم می گوید که : "تو می توانی دوستانت را با تلویزیون بسازی , تلویزیون ساعت و تقویم توست , مدرسه , خانه و کلیسای تو , دوستات و عشقت ,...اما آهنگ معشوق من کوتاه است ".
و در همین لحظه افسوس می خورد که چرا آهنگ طولانی تر نیست تا او بتواند خود ارضایی خویش را به لذتی بی نهایت در جلوی این قاب شیشیه ای تبدیل کند . قابی که حتی تخیل را از او گرفته و وی را آنچنان محصور خود ساخته که وی از بستن چشمش و لذت عملش عاجز می ماند .
ژان بودریار در مقاله ای در باب رسانه می نویسد :
"آیا من یک انسانم یا یک ماشین؟ در رابطه ی میان کارگران و ماشینهای سنتی ابهامی در این خصوص وجود ندارد. کارگر پیوسته از ماشین جداست و بنابراین توسط آن از خود بیگانه می شود. حال آنکه فناوری جدید ، ماشین های جدید ،انگاره های نو و پرده های تعاملی نه تنها مرا بیگانه نمی سازندبلکه آنها به همراه من چرخه ی منسجمی را تشکیل می دهند."
دراین معنا می توان ماشین را همان ابزاری به حساب آورد که انسان را از خود بیگانه می سازد , و در عصر حاضر این بیگانه سازی بر عهده ماشینهای جدید یعنی رسانه ها می باشد.وبه عبارتی دیگر و با توجه به مفهوم " انسان ماشین" رسانه ها در مفهومی غم انگیز هویت ما را تشکیل می دهند .

ژان بودریار ازسمتی دیگر و عمیق تر کل انگاره های تصویری در جهان معاصر را دچار فرورفتگی در خود و تهی ازهرگونه امرارجاعی به واقعیت می داند . این همان است که بودریار حاد واقع نمایی (هایپر ریالیتی )می نامد و آن را در کنار مفهوم شبیه سازی (سیمولیشن) قرار می دهد و مدعی می شود که امروزه به هر جا که بنگریم فقط تصاویر را می بینیم . وی می گوید که تصاویر در پایه ستونهای فرهنگی کلان شهرهای نو قرار دارند . انواع تی شرت ، بیلبورد تبلیغاتی ، پوسترهای مختلف ، روزنامه ها و مجلات ، سینما و تلویزیون و ... ما در هر لحظه به تصویری خیره شده ایم . از ما فیلم ، عکس ، گزارش ، آمار تهیه می شود . ما به گونه ای روزافزون در تصاویر غرق می شویم . این وسواس آشکار نسبت به تصاویر جهان ما را دچار تغییری بنیادین کرده است . آیا این مقدار روز افزون سریالها و شوهای تلویزیونی در نحوه عملکرد روزانه ما تاثیر نگذاشته اند. آیا این برداشت متفاوت را نمی توان در کودکان به طور مثال در نحوه غذا خوردن , راه رفتن و یا بازی کردنشان مشاهده کرد ؟
در بخشی از فیلم آنی هال ، دایان کیتون به وودی آلن می گوید : " راستی می دونستی لس آنجلسی ها همش فیلم می بینن" وودی آلن هم جواب می دهد :" آره آخرشم فیلم می شن و می میرن"فکر می کنم همگی ما تبدیل به فیلمهایی بی ارزش شده ایم "سایبرپانکهایی که خیلی به زمان مرگشان نمانده است ."

به ديد بودريار در رسا نه ها تصوير واقعي و سرگرمي در هم ريخته و تصوير واقعيت را هويتي مجازي بخشيده تا آنجا كه اخبار سياسي نيز به مثابه تفريح و سرگرمي است و ماجراهاي واقعي و جنگ و كشتار به نمايشنامه هاي ملودرام يا تراژيك تبديل شده است .و اين به هم پيوستگي فرهنگ و سياست و تفريح تا جايي پيش مي رود كه اینفوتینمنت پديد مي آيد . كه تركيب اینفورمیشن وانترتینمنت است .در اين حال مرز بين تمام واقعيات به هم مي ريزد و نمي توان حدودي آشكار براي آن در نظر گرفت .
در این دنیاست که مفاهیمی همچون سکس و انتقام به نوعی سرگرمی تبدیل می شود که می تواند هر کسی را با خود همراه کند , چه بازیگر بازی را چه تماشاگر آن را .
در لحظه برخورد چکش با سر محافظ در نمای درگیری فیزیکی خیره کننده او د سو هو در آپارتمان ,خطی امتداد چکش و گیجگاه فرد را به هم متصل می کند . سیمولیشن یا همان شبیه سازی در گفتار بودریار پدیدار می شود و تماشاگر را به فرای تصویر غیر منطقی پرتاب می کند , آنجایی که بیننده حسرت انتقام را بااو دسوهو یکسان انتظار میکشد.
به طور مثال بودريار در زمينه جنگ در خليج فارس همه چيز را به ديده ترديد مي نگرد و آنها را نمادي از تجسم مي خواند و اين سوال را در اذهان بر مي انگيزد كه جنگ خليج فارس يا جنگ رسانه ؟ جمله معروف او را در جنگ خلیج فارس نمی توان فراموش کرد که " جنگ خلیج رخ نداد "
همينطور در روند 11 سپتامبر نيز موضع مشابهي را اتخاذ مي كند و سعي در نشان دادن اين نكته داشت که آنچه بيش از 11 سپتامبر خشونت آميز است سعي ايالات متحده در اعمال ديدگاههاي خود بر جهانيان از طريق رسانه است .جهاني شدن درست مانند استعمار از طريق زور پيش مي رود و اگرچه آمريكا افغانستان را براي مبارزه با تروريسم بمباران مي كند، غافل ازين است كه افغانستان وطن تروريسم نيست ويا گوشهايش را به سوي ديگري چرخانده است.قربانيان جهاني شدن به مراتب بيشتر از كساني است كه از آن بهره مي برند و اگر اين آزادي در پي جهاني شدن به دست گروهي برسد مدتي بعد آنرا دفع خواهند كرد .
بودريار از "زندگي كردن تلويزيون و تلويزيوني كردن زندگي" سخن مي گويد.او دال و مدلول را هر دو به يك ميزان درگير در اين گرداب نشانه و شبيه سازي مي داند . تلويزيون به ديد او همان نقشي را كه سلولهاي بنيادين در بدن دارند براي خانواده ايفا مي كند .كه آنها آزادانه تسليمش مي شوند .
آنچه بودريار در تبديل ابژه به سوژه بيان مي كند در چهار مرحله صورت مي گيرد :
1. بازتاب واقعيت پايه و اوليه
2. تحريف واقعيت پايه و اوليه
3.غياب واقعيت پايه و اوليه
4. هيچ ربطي به واقعيت پايه و اوليه ندارد كه اين هنجار همان سیمولیشن مورد نظر بودريار است و به عبارتي مي توان گفت جايگزيني سوژه به جاي ابژه.
روایت منطقی خشم اودسو هو که نام او یادآوری نام اودیسه یا اولیس را در ذهن می پروراند , کاملا مخاطب را با سفر اسطوره ای پرسوناژ محوری داستان آشنا می کند . او که مردی مست و تاجری وابسطه به طبقه متوسط جامعه است چونان اودیسه از جنگ گریزان است اما سیمولیشن در عرض پانزده سال از وی انسانی آکنده از حس انتقام می سازد . موجودی که واقعیت گذشته خود را مرور میکند تا بیابد که چرا به این عذاب گرفتار شده است . اما محور یاد آوری وی نیز سرشار از تصاویر مبهم و به هم ریخته ای است که چون گزینه هایش در تلویزیون بر پا یه ای از توهمات و تصورات بنا شده است . توهمی که دخترش را روبرویش قرار می دهد . نسلی جوان تر که بی پایه با پدر ناشناس همرا می شود تا انتقام بگیرد .با او می خوابد و در آخر درگیر دنیای هیپنوتیزم گونه وی می شود. در اینجا سخن دریدا قابل تامل است که می گوید : "هگل به‌درستی به فیلسوفانِ عصر خویش یادآوری می‌کرد که روزنامه‌ها را بخوانند. امروزه نیز همین مسوولیت بر دوشِ فیلسوفان است تا دریابند که روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها و برنامه‌های خبری تلویزیون چرا و «به‌دست چه‌کسانی» ساخته شده‌اند"
می‌شود گفت که امروزه واقعیت به رسانه‌های خبری الکترونیکی وابسته است، رسانه‌هایی که کارشان آوردن امر واقعی به خانه‌های ماست. هر شب بر روی صفحه‌ی تلویزیون‌مان سرخط خبرهایی را می‌بینیم که واقعا آن روز در یک‌جایی از جهان رخ داده‌اند. بنابراین، واقعیتی که در تلویزیون نمایش داده می‌شود همان بازنمایی و تولید فن‌آوری از راه دور است.
در اینجاست که جمله معروف بودریار را نباید فراموش کرد که انسان‌ها دیگر در زندگی خودشان هم دخالتی نمی‌کنند. وی در مقاله‌ای که با عنوان «بعد از خوشگذرانی چه کار می‌کنی؟» منتشر کرد به این مطلب اشاره می‌کند که چگونه نیروهای آزادشده مدرنیسم یعنی آزادی جنسی و نژادی، آزادی بیان و الغای امتیازات طبقاتی- به تدریج در پیوند با یکدیگر «جامعه نمایشی» را ساخته‌اند و در این جامعه به ضد آن چیزی که در اصل انتظار می‌رفت بدل شده‌اند.
نمایشی که از ابر انسانی با نام اودیسه , قهرمانی شکست خورده با نام اود سو هو می سازد . قهرمانی که هیچ مرزی برای نمایش خشونت خویش قایل نیست و هر تابویی را خواسته و نا خواسته از سد راه خود بر می دارد . ناقهرمانی که ابزارش چکشی کوچک است و برای نهان کردن گذشته خود همچون سگ پارس می کند .

منابع :
ویکیپدیا
کتاب سیاست دوستی اثر ژاک دریدا
مقالات انسان و رسانه اثر ژان بودریار

فرهاد بازیان
20مارس 2010
وین

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen